در مدح ناصرالملة والدین ابوالفتح طاهر

بلی گناه بزرگ است اگرچه عذری هست که گر بگویم گویند بر تو جای دعاست
ولیکن ار بدن مرده ریگ نیست چنان که خدمت تو کند جان زار مانده کجاست
به من جواب و سال امور دیوان را تعلقی نبود کان شعار و رسم شماست
سالکیست در این حالتم به غایت لطف گمان بنده چنانست کان نه نازیباست
ز غایت کرم تست یا ز خامی من که با گناه چنین منکرم امید عطاست
بدین دقیقه که راندم گمان کدیه مبر به بنده، گرچه گدایی شعریعت شعر است
سرم به ظل عنایت بپوش بس باشد که عمرهاست که در تف آفتاب عناست
همیشه تا به جهان اندرون ز دور فلک شبست و روز و زین هر دو ظلمتست و ضیاست
شبت همیشه ز اقبال روز روشن باد که روز روشن اقبال تو شب اعداست
به خرمی و خوشی بگذران جهان جهان که هرچه جز خوشی و خرمی همه سوداست