هنوزت ناز گرد چشم خواب آلود میگردد | هنوز از تو شکیب عاشقان نابود میگردد |
□
مرا چون می کشی جانا شفاعت میکند جانم | نمیگوید مکش اما سخن در لاغری دارد |
□
ز گریه زیر دیوار تو هم غمناک و هم شادم | غم آن کافتد و شادی آن کان برسرم افتد |
□
مکن عیب ار بنالد جان چو نقد تن همه بردی | کی کس خانه غارت گشت بیفریاد کی ماند |
□
ز چشم کافرت کز غمزه لشکر میکشد هر سو | به هفت اقلیم تن یک منزل آبادان نمیماند | |
نهیی با بنده چون اول بدین خوش میکنم دل را | که پیوسته مزاج آدمی یکسان نمیماند |
□
بدینسان کز تب هجران تنم در زیر پیراهن | همی سوزد عجب دارم که پیراهن نمیسوزد | |
چراغ من نمیسوزد شب ازدلهای سرد من | چراغ خانهی همت به هم روشن نمیسوزد | |
غم خسرو هخی دانی و نادان میکنی خود را | مرا این کشت ورنه طعنهی دشمن نمیسوزد |
□
تن نازک کجا تاب خرابیهای عشق آرد | چگونه مرغ خانه در ده ویران بیاساید |
□
مرا گویی که دل بر یار دیگر به نهم لیکن | همین در دل تو می گنجی کسی دیگر نمیگنجد | |
ز هجرت موی شد خسرو ولی از شادی وصلت | بین آن موی را باری در کشور نمیگنجد |
□
دو بوسم لطف کردی و شدم هم در یکی بیهش | رها کن ناز سر گیرم که گم کردم شمار خود |
□
چو سنگ نازنینان گل بود برروی مشتاقان | من ازدیده پذیرم هر گلی کان نازنین بخشد |