زنی بود گشتاسپ را هوشمند

همه دشت سر بود بی‌تن به خاک سر گرزداران همه چاک‌چاک
درفشیدن تیغ و باران تیر خروش یلان بود با دار و گیر
ستاره همی جست راه گریغ سپه را همی نامدی جان دریغ
سر نیزه و گرز خم داده بود همه دشت پر کشته افتاده بود
بسی کوفته زیر باره درون کفن سینه‌ی شیر و تابوت خون
تن بی‌سران و سر بی‌تنان سواران چو پیلان کفک افگنان
پدر را نبد بر پسر جای مهر همی گشت زین گونه گردان سپهر
چو بگذشت زین سان سه روز و سه شب ز بس بانگ اسپان و جنگ و جلب
سراسر چنان گشت آوردگاه که از جوش خون لعل شد روی ماه
ابا کهرم تیغ‌زن در نبرد برآویخت ناگاه فرشیدورد
ز کهرم مران شاه تن خسته شد به جان گرچه از دست او رسته شد
از ایران سواران پرخاشجوی چنان خسته بردند از پیش اوی
فراوان ز ایرانیان کشته شد ز خون یلان کشور آغشته شد
پسر بود گشتاسپ را سی و هشت دلیران کوه و سواران دشت
بکشتند یکسر بران رزمگاه به یکبارگی تیره شد بخت شاه