- ۳۰۱ از بهر چه در مجلس جانانه نباشم
- ۳۰۲ جان رفت و ما به آرزوی دل نمی رسیم
- ۳۰۳ برو که با دل پر درد و روی زرد بیایم
- ۳۰۴ مدتی شد کز گلستانی جدا افتادهام
- ۳۰۵ صبرم نماند و نیست دگر تاب فرقتم
- ۳۰۶ کی بود کز تو جان فکاری نداشتم
- ۳۰۷ آتش به جگر زان رخ افروخته دارم
- ۳۰۸ چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم
- ۳۰۹ دیریست که رندانه شرابی نکشیدیم
- ۳۱۰ جانا چه واقعست بگو تا چه کردهایم
- ۳۱۱ من که چون شمع از تف دل جانگدازی میکنم
- ۳۱۲ گو جان ستان از من که من تن در بلای او دهم
- ۳۱۳ سد دشنه بر دل میخورم و ز خویش پنهان میکنم
- ۳۱۴ آورده اقبالم دگر تا سجدهی این در کنم
- ۳۱۵ کاری مکن که رخصت آه سحر دهم
- ۳۱۶ ما اجنبی ز قاعدهی کار عالمیم
- ۳۱۷ به من از تو مهر خواهم نه تو بگذری ز کین هم
- ۳۱۸ دل پر حسرت از کوی تو برگردیدم و رفتم
- ۳۱۹ یک همدم و همنفس ندارم
- ۳۲۰ چو دیدم خوار خود را از در آن بیوفا رفتم