ای که ازین تنگ قفص میپری
|
|
رخت به بالای فلک میبری
|
زندگی تازه ببین بعد ازین
|
|
چند ازین زندگی سرسری؟!
|
در هوس مشتریت عمر رفت
|
|
ماه ببین و بره از مشتری
|
دلق شپشناک درانداختی
|
|
جان برهنه شده خود خوشتری
|
در عوض دلق تن چار میخ
|
|
بافتهاند از صفتت ششتری
|
جامهی این جسم، غلامانه بود
|
|
گیر کنون پیرهن مهتری
|
مرگ حیاتست و حیاتست مرگ
|
|
عکس نماید نظر کافری
|
جملهی جانها که ازین تن شدند
|
|
حی و نهانند کنون چون پری
|
گشت سوار فرس غیب، جان
|
|
باز رهید از خر و از خرخری
|
سوخت درین آخر دنیا دلت
|
|
بهر وجوه جو این لاغری
|
پرده چو برخاست اگر این خرت
|
|
گردد زرین، تو درو ننگری
|
بر سر دریاست چو کشتی روان
|
|
روح، که بود از تن خود لنگری
|
گر چه جدا گشت ز دست و ز پا
|
|
فضل حقش داد پر جعفری
|
خانهی تن گر شکند، هین منال
|
|
خواجه! یقین دان که به زندان دری
|
چونک ز زندان و چه آیی برون
|
|
یوسف مصری و شه و سروری
|
چون برهی از چه و از آب شور
|
|
ماهیی و معتکف کوثری
|
باقی این را تو بگو، زانک خلق
|
|
از تو کنند ای شه من، باوری
|