ای دریغا در این خانه دمی بگشودی
|
|
مونس خویش بدیدی دل هر موجودی
|
چشم یعقوب به دیدار پسر شاد شدی
|
|
ساقی وصل شراب صمدی پیمودی
|
رو نمودی که منم شاهد تو باک مدار
|
|
از زیان هیچ میندیش چو دیدی سودی
|
هیچ کس رشک نبردی که فلان دست ببرد
|
|
هر کسی در چمن روح به کام آسودی
|
نیست روزی که سپاه شبش آرد غارت
|
|
نیست دینار و درم یا هوس معدودی
|
حاجتت نیست که یاد طرب کهنه کنی
|
|
کی بود در خضر خلد غم امرودی
|
صد هزاران گره جمع شده بر دل ما
|
|
از نصیب کرمش آب شدی بگشودی
|
صورت حشو خیالات ره ما بستند
|
|
تیغ خورشید رخش خفیه شده در خودی
|
طالب جمله وی است و لقبش مطلوبی
|
|
عابد جمله وی است و لقبش معبودی
|
خادم و مذن این مسجد تن جان شماست
|
|
ساجدی گشته نهان در صفت مسجودی
|
ای ایازت دل و جان شمس حق تبریزی
|
|
نیست در هر دو جهان چون تو شه محمودی
|