تا مدرسه و مناره ویران نشود | این کار قلندری به سامان نشود | |
تا ایمان کفر و کفر ایمان نشود | یک بنده حقیقة مسلمان نشود |
□
یک ذره زحد خویش بیرون نشود | خودبینان را معرفت افزون نشود | |
آن فقر که مصطفی بر آن فخر آورد | آنجا نرسی تا جگرت خون نشود |
□
گفتی که شب آیم ارچه بیگاه شود | شاید که زبان خلق کوتاه شود | |
بر خفته کجا نهان توانی کردن | کز بوی خوش تو مرده آگاه شود |
□
یا رب برهانیم ز حرمان چه شود | راهی دهیم به کوی عرفان چه شود | |
بس گبر که از کرم مسلمان کردی | یک گبر دگر کنی مسلمان چه شود |
□
آن رشته که بر لعل لبت سوده شود | وز نوش دهانت اشک آلوده شود | |
خواهم که بدین سینهی چاکم دوزی | شاید که زغمهای تو آسوده شود |
□
روزی که جمال دلبرم دیده شود | از فرق سرم تا به قدم دیده شود | |
تا من به هزار دیده رویش نگرم | آری به دو دیده دوست کم دیده شود |
□
ار کشتن من دو چشم مستت خواهد | شک نیست که طبع بت پرستت خواهد | |
ترسنده از آنم که اگر بر دستت | من کشته شوم که عذر دستت خواهد |
□
دل وصل تو ای مهر گسل میخواهد | ایام وصال متصل میخواهد | |
مقصود من از خدای باشد وصلت | امید چنان شود که دل میخواهد |
□
دلبر دل خسته رایگان میخواهد | بفرستم گر دلش چنان میخواهد | |
وانگه به نظاره دیده بر ره بنهم | تا مژده که آورد که جان میخواهد |
□
یک نیم رخت الست منکم ببعید | یک نیم دگر ان عذابی لشدید | |
بر گرد رخت نبشته یحی و یمیت | من مات من العشق فقد مات شهید |