قسمت سوم

تا مدرسه و مناره ویران نشود این کار قلندری به سامان نشود
تا ایمان کفر و کفر ایمان نشود یک بنده حقیقة مسلمان نشود

یک ذره زحد خویش بیرون نشود خودبینان را معرفت افزون نشود
آن فقر که مصطفی بر آن فخر آورد آنجا نرسی تا جگرت خون نشود

گفتی که شب آیم ارچه بیگاه شود شاید که زبان خلق کوتاه شود
بر خفته کجا نهان توانی کردن کز بوی خوش تو مرده آگاه شود

یا رب برهانیم ز حرمان چه شود راهی دهیم به کوی عرفان چه شود
بس گبر که از کرم مسلمان کردی یک گبر دگر کنی مسلمان چه شود

آن رشته که بر لعل لبت سوده شود وز نوش دهانت اشک آلوده شود
خواهم که بدین سینه‌ی چاکم دوزی شاید که زغمهای تو آسوده شود

روزی که جمال دلبرم دیده شود از فرق سرم تا به قدم دیده شود
تا من به هزار دیده رویش نگرم آری به دو دیده دوست کم دیده شود

ار کشتن من دو چشم مستت خواهد شک نیست که طبع بت پرستت خواهد
ترسنده از آنم که اگر بر دستت من کشته شوم که عذر دستت خواهد

دل وصل تو ای مهر گسل می‌خواهد ایام وصال متصل می‌خواهد
مقصود من از خدای باشد وصلت امید چنان شود که دل می‌خواهد

دلبر دل خسته رایگان می‌خواهد بفرستم گر دلش چنان می‌خواهد
وانگه به نظاره دیده بر ره بنهم تا مژده که آورد که جان میخواهد

یک نیم رخت الست منکم ببعید یک نیم دگر ان عذابی لشدید
بر گرد رخت نبشته یحی و یمیت من مات من العشق فقد مات شهید