قسمت سوم

دوشم به طرب بود نه دلتنگی بود سیرم همه در عالم یکرنگی بود
می‌رفتم اگرچه از سر لنگی بود من بودم و سنگ من دو من سنگی بود

هر کو ز در عمر درآید برود چیزیش بجز غم نگشاید برود
از سر سخن کسی نشانی ندهد ژاژی دو سه هر کسی بخاید برود

عاشق که غم جان خرابش نرود تا جان بود از جان تب و تابش نرود
خاصیت سیماب بود عاشق را تا کشته نگردد اضطرابش نرود

در دل چو کجیست روی بر خاک چه سود چون زهر به دل رسید تریاک چه سود
تو ظاهر خود به جامه آراسته‌ای دلهای پلید و جامه‌ی پاک چه سود

در دل همه شرک و روی بر خاک چه سود با نفس پلید جامه‌ی پاک چه سود
زهرست گناه و توبه تریاک وی است چون زهر به جان رسید تریاک چه سود

روزی که چراغ عمر خاموش شود در بستر مرگ عقل مدهوش شود
با بی دردان مکن خدایا حشرم ترسم که محبتم فراموش شود

گر دشمن مردان همگی حرق شود هم برق صفت به خویشتن برق شود
گر سگ به مثل درون دریا برود دریا نشود پلید و سگ غرق شود

تا مرد به تیغ عشق بی سر نشود اندر ره عشق و عاشقی بر نشود
هر یار طلب کنی و هم سر خواهی آری خواهی ولی میسر نشود

تا دل ز علایق جهان حر نشود اندر صدف وجود ما در نشود
پر می نشود کاسه‌ی سرها ز هوس هر کاسه که سرنگون بود پر نشود

هرگز دلم از یاد تو غافل نشود گر جان بشود مهر تو از دل نشود
افتاده ز روی تو در آیینه‌ی دل عکسی که به هیچ وجه زایل نشود