دوشم به طرب بود نه دلتنگی بود | سیرم همه در عالم یکرنگی بود | |
میرفتم اگرچه از سر لنگی بود | من بودم و سنگ من دو من سنگی بود |
□
هر کو ز در عمر درآید برود | چیزیش بجز غم نگشاید برود | |
از سر سخن کسی نشانی ندهد | ژاژی دو سه هر کسی بخاید برود |
□
عاشق که غم جان خرابش نرود | تا جان بود از جان تب و تابش نرود | |
خاصیت سیماب بود عاشق را | تا کشته نگردد اضطرابش نرود |
□
در دل چو کجیست روی بر خاک چه سود | چون زهر به دل رسید تریاک چه سود | |
تو ظاهر خود به جامه آراستهای | دلهای پلید و جامهی پاک چه سود |
□
در دل همه شرک و روی بر خاک چه سود | با نفس پلید جامهی پاک چه سود | |
زهرست گناه و توبه تریاک وی است | چون زهر به جان رسید تریاک چه سود |
□
روزی که چراغ عمر خاموش شود | در بستر مرگ عقل مدهوش شود | |
با بی دردان مکن خدایا حشرم | ترسم که محبتم فراموش شود |
□
گر دشمن مردان همگی حرق شود | هم برق صفت به خویشتن برق شود | |
گر سگ به مثل درون دریا برود | دریا نشود پلید و سگ غرق شود |
□
تا مرد به تیغ عشق بی سر نشود | اندر ره عشق و عاشقی بر نشود | |
هر یار طلب کنی و هم سر خواهی | آری خواهی ولی میسر نشود |
□
تا دل ز علایق جهان حر نشود | اندر صدف وجود ما در نشود | |
پر می نشود کاسهی سرها ز هوس | هر کاسه که سرنگون بود پر نشود |
□
هرگز دلم از یاد تو غافل نشود | گر جان بشود مهر تو از دل نشود | |
افتاده ز روی تو در آیینهی دل | عکسی که به هیچ وجه زایل نشود |