اقتلونی یا ثقاتی ان فی قتلی حیاتی
|
|
و مماتی فی حیاتی و حیاتی فی مماتی
|
اقتلونی ذاب جسمی قدح القهوه قسمی
|
|
هله بشکن قفص ای جان چو طلبکار نجاتی
|
ز سفر بدر شوی تو چو یقین ماه نوی تو
|
|
ز شکست از چه تو تلخی چو همه قند و نباتی
|
چو تویی یار مرا تو به از این دار مرا تو
|
|
برسان قوت حیاتم که تو یاقوت زکاتی
|
چو بسی قحط کشیدم بنما دعوت عیدم
|
|
که نشد سیر دو چشمم به تره و نان براتی
|
حرکت کن حرکتهاست کلید در روزی
|
|
مگرت نیست خبر تو که چه زیباحرکاتی
|
به چنین رخ که تو داری چه کشی ناز سپیده
|
|
که نگنجد به صفت در که چه محمودصفاتی
|
بنهای ساقی اسعد تو یکی بزم مخلد
|
|
که خماری است جهان را ز می و بزم نباتی
|
به حق بحر کف تو گهر باشرف تو
|
|
که به لطف و به گوارش تو به از آب فراتی
|
مثل ساغر آخر تو خرابی عقولی
|
|
که چو تحریمه اول سر ارکان صلاتی
|
کرمت مست برآید کف چون بحر گشاید
|
|
بدهد صدقه نپرسد که تو اهل صدقاتی
|
به کرم فاتح عقدی به عطا نقده نقدی
|
|
برهان منتظران را ز تمنای سباتی
|
نه در ابروی تو چینی نه در آن خوی تو کینی
|
|
به عدو گوید لطفت که بنینی و بناتی
|
رسی از ساغر مردان به خیالات مصور
|
|
ز ره سینه خرامان کنساء خفرات
|
و جوار ساقیات و سواق جاریات
|
|
تو بگو باقی این را انا فی سکر سقاتی
|