هر طربی که در جهان گشت ندیم کهتری
|
|
میبرمد از او دلم چون دل تو ز مقذری
|
هر هنری و هر رهی کان برسد به ابلهی
|
|
نیست به پیش همتم زو طربی و مفخری
|
گر شکر است عسکری چون برسد به هر دهن
|
|
زو نخورد شکرلبی فر ندهد به مخبری
|
گر قمر است و گر فلک ور صنمی است بانمک
|
|
کان همه است مشترک مینبود ورا فری
|
آنچ بداد عامه را خلعت خاص نبود آن
|
|
سور سگان کافران مینخورد غضنفری
|
مجلس خاص بایدم گر چه بود سوی عدم
|
|
شربت عام کم خورم گر چه بود ز کوثری
|
لاف مسیح میزنی بول خران چه بو کنی
|
|
با حدثی چه خو کنی همچو روان کافری
|
گر نبدی متاع زر اصل وجود بول خر
|
|
جان خران به بوی آن برنزدی چرا خوری
|
مرد چو گوهری بود قیمت خویش خود کند
|
|
شاد نشد به شحنگی هیچ قباد و سنجری
|
زر تو بریز بر گهر چونک بماند زیر زر
|
|
برنجهید بر زبر آن سبک است و ابتری
|
ور بجهید بر زبر قیمت او است بیشتر
|
|
بیش کنش نثار زر هست عزیز گوهری
|
ما گهریم و این جهان همچو زری در امتحان
|
|
بر سر زر برآ که لا گر تو نهای محقری
|
شهوت حلق بینمک شهوت فرج پس دوک
|
|
با سگ و خوک مشترک با خر و گاو همسری
|
نیست سزای مهتری نیست هوای سروری
|
|
همت شاه و سنجری قبله گه پیمبری
|
عشق و نیاز و بندگی هست نشان زندگی
|
|
در طلب تجلیی در نظری و منظری
|
آب حیات جستنی جامه در آب شستنی
|
|
بر در دل نشستنی تا بگشایدت دری
|
در طرب و معاشقه در نظر و معانقه
|
|
فرض بود مسابقه بر دل هر مظفری
|
نیست روش طرنطران بنگر سوی آسمان
|
|
در تک و پوی اختران هر یک چون مسخری
|
روز خنوسشان ببین شام کنوسشان ببین
|
|
سیر نفوسشان ببین گرد سرای مهتری
|
غارب و شارقان حق طالب و عاشقان حق
|
|
در تک و پوی و در سبق بیقدمی و بیپری
|
گرم روی خور نگر شب روی قمر نگر
|
|
ولوله سحر نگر راست چو روز محشری
|
جان تقی فرشتهای جان شقی درشتهای
|
|
نفس کریم کشتیی نفس لیم لنگری
|
رحم چو جوی شیر بین شهوت جوی انگبین
|
|
عمر چو جوی آب دان شوق چو خمر احمری
|
در تو نهان چهارجو هیچ نبینیش که کو
|
|
همچو صفات و ذات هو هست نهان و ظاهری
|
جوشش شوق از کجا جنبش ذوق از کجا
|
|
لذت عمر در کمین رحم به زیر چادری
|
خلق شده شکار او فرجه کنان کار او
|
|
در پی اختیار او هر یک بسته زیوری
|
شب به مثال هندوی روز مثال جادوی
|
|
عدل مثال مشعله ظلم چو کور یا کری
|
عقل حریف جنگیی نفس مثال زنگیی
|
|
عشق چو مست و بنگیی صبر و حیا چو داوری
|
شاه بگفته نکته ای خفیه به گوش هر کسی
|
|
گفته به جان هر یکی غیر پیام دیگری
|
جنگ میان بندگان کینه میان زندگان
|
|
او فکند به هر زمان اینت ظریف یاوری
|
گفت حدیث چرب و خوش با گل و داد خندهاش
|
|
گفت به ابر نکته ای کرد دو چشم او تری
|
گوید گل که بزم به گوید ابر گریه به
|
|
هیچ یکی ز یک دگر پند نکرده باوری
|
گفته به شاخ رقص کن گفته به برگ کف بزن
|
|
گفته به چرخ چرخ زن گرد منازل ثری
|
گفته به عقل طیره شو گفته به عشق خیره شو
|
|
گفته به صبر خون گری در غم هجر دلبری
|
گفته به رخ بخند خوش گفته به زلف پرده کش
|
|
گفته به باد درربا پرده ز روی عبهری
|
گفته به موج شور کن کف ز زلال دور کن
|
|
گفته به دل عبور کن بر رخ هر مصوری
|
هر طرفی علامتی هر نفسی قیامتی
|
|
تا نکنی ملامتی گر شدهام سخنوری
|
بر سر من نبشت حق در دل من چه کشت حق
|
|
صبر مرا بکشت حق صبر نماند و صابری
|
این همه آب و روغن است آنچ در این دل من است
|
|
آه چه جای گفتن است آه ز عشق پروری
|
لاح صبوح سره فاح نسیم بره
|
|
جاء اوان دره برزه لمن یری
|
انزله من العلی انشأه من الولا
|
|
املاه من الملا فهمه لمن دری
|
زینه لوصله الحقه باصله
|
|
نوره بنوره ایقظه من الکری
|
لیس لهم ندیده کلهم عبیده
|
|
عز و جل و اغتنی لیس یرام بالشری
|
اکرمنا ابرنا طیبنا و سرنا
|
|
حدثنا به ما نجی اخبرنا بما جری
|
طاب جوار ظله من علی مقله
|
|
عز وجود مثله فی البلدان و القری
|
از تبریز شمس دین یک سحری طلوع کرد
|
|
ساخت شعاع نور او از دل بنده مظهری
|