چون بجهد خنده ز من خنده نهان دارم از او
|
|
روی ترش سازم از او بانگ و فغان آرم از او
|
با ترشان لاغ کنی خنده زنی جنگ شود
|
|
خنده نهان کردم من اشک همیبارم از او
|
شهر بزرگ است تنم غم طرفی من طرفی
|
|
یک طرفی آبم از او یک طرفی نارم از او
|
با ترشانش ترشم با شکرانش شکرم
|
|
روی من او پشت من او پشت طرب خارم از او
|
صد چو تو و صد چو منش مست شده در چمنش
|
|
رقص کنان دست زنان بر سر هر طارم از او
|
طوطی قند و شکرم غیر شکر می نخورم
|
|
هر چه به عالم ترشی دورم و بیزارم از او
|
گر ترشی داد تو را شهد و شکر داد مرا
|
|
سکسک و لنگی تو از او من خوش و رهوارم از او
|
هر کی در این ره نرود دره و دولهست رهش
|
|
من که در این شاه رهم بر ره هموارم از او
|
مسجد اقصاست دلم جنت مأواست دلم
|
|
حور شده نور شده جمله آثارم از او
|
هر کی حقش خنده دهد از دهنش خنده جهد
|
|
تو اگر انکاری از او من همه اقرارم از او
|
قسمت گل خنده بود گریه ندارد چه کند
|
|
سوسن و گل میشکفد در دل هشیارم از او
|
صبر همیگفت که من مژده ده وصلم از او
|
|
شکر همیگفت که من صاحب انبارم از او
|
عقل همیگفت که من زاهد و بیمارم از او
|
|
عشق همیگفت که من ساحر و طرارم از او
|
روح همیگفت که من گنج گهر دارم از او
|
|
گنج همیگفت که من در بن دیوارم از او
|
جهل همیگفت که من بیخبرم بیخود از او
|
|
علم همیگفت که من مهتر بازارم از او
|
زهد همیگفت که من واقف اسرارم از او
|
|
فقر همیگفت که من بیدل و دستارم از او
|
از سوی تبریز اگر شمس حقم بازرسد
|
|
شرح شود کشف شود جمله گفتارم از او
|