ای تن و جان بنده او بند شکرخنده او
|
|
عقل و خرد خیره او دل شکرآکنده او
|
چیست مراد سر ما ساغر مردافکن او
|
|
چیست مراد دل ما دولت پاینده او
|
چرخ معلق چه بود کهنه ترین خیمه او
|
|
رستم و حمزه کی بود کشته و افکنده او
|
چون سوی مردار رود زنده شود مرد بدو
|
|
چون سوی درویش رود برق زند ژنده او
|
هیچ نرفت و نرود از دل من صورت او
|
|
هیچ نبود و نبود همسر و ماننده او
|
ملک جهان چیست که تا او به جهان فخر کند
|
|
فخر جهان راست که او هست خداونده او
|
ای خنک آن دل که تویی غصه و اندیشه او
|
|
ای خنک آن ره که تویی باج ستاننده او
|
عشق بود دلبر ما نقش نباشد بر ما
|
|
صورت و نقشی چه بود با دل زاینده او
|
گفت برانم پس از این من مگسان را ز شکر
|
|
خوش مگسی را که تویی مانع و راننده او
|
نقش فلک دزد بود کیسه نگهدار از او
|
|
دام بود دانه او مرده بود زنده او
|
بس کن اگر چه که سخن سهل نماید همه را
|
|
در دو هزاران نبود یک کس داننده او
|