شب محنت که بد طبیب و تو افکار یاد کن
|
|
که ز پای دلت بکند چنان خار یاد کن
|
چو فتادی به چاه و گو که ببخشید جان نو
|
|
به سوی او بیا مرو مکن انکار یاد کن
|
مکن اندک نبود آن به خدا شک نبود آن
|
|
نه به خویش آی اندکی و تو بسیار یاد کن
|
تو به هنگام یاد کن که چو هنگام بگذرد
|
|
تو خوه از گل سخن تراش و خوه از خار یاد کن
|
چو رسیدی به صدر او تو بدان حق قدر او
|
|
چو بدیدی تو بدر او تو ز دیدار یاد کن
|
تو بدان قدر سوز او برسد باز روز او
|
|
ور از آن روز ایمنی تو ز اغیار یاد کن
|
چه سپاس ار دو نان دهد به طبیبی که جان دهد
|
|
چو بزارد که ای طبیب ز بیمار یاد کن
|
چو طبیبت نمود خرد دل تو آن زمان بمرد
|
|
پس از آن بانگ میزنی که ز مردار یاد کن
|
مکن ار چه شدی چنین چو خزان دانه در زمین
|
|
ز بهارم حسام دین و ز گلزار یاد کن
|
اگرت کار چون زر است نه گرو پیش گازر است
|
|
گرت امسال گوهر است نه تو از پار یاد کن
|
چو بدیدی رحیل گل پس اقبال چیست ذل
|
|
نه که زنهار او است بس هله زنهار یاد کن
|