خسرو صاحبقران شاهنشه نصرت قرین
|
|
داور دارا نشان فرمانده مسند نشین
|
آفتاب دین و دولت کامیاب بحر و بر
|
|
پاسبان ملک و ملت قهرمان ماء و طین
|
شهسوار عرش میدان چوگان که داشت
|
|
اضطراب اندر خم چوگان او گوی زمین
|
آن که دایم آستان اولینش را ز قدر
|
|
آسمان هفتمین خواندی سپهر هشتمین
|
وانکه بودی با وجود نسبت فرزندیش
|
|
روز و شب لاف غلامی با امیرالممنین
|
آن خداوندی که پیشش سر نهاد و دست بست
|
|
هرکه در روی زمین شد صاحب تاج و نگین
|
اهتمامش گرچه در دهر از ید علیا نهاد
|
|
بارگاه سلطنت را پایه بر چرخ برین
|
کرد ناگه همتش آهنگ ماوای دگر
|
|
در جهان چتر همایون کند و زد جای دگر
|
چون به گردون بانک رستاخیز این ماتم رسید
|
|
صور اسرفیل گفتی چرخ روئین خم دمید
|
آنچنان تاج مرصع بر زمین زد آفتاب
|
|
که آسمان را پشت لرزید و زمین را دل طپید
|
بر سر و تن چرخ پیر از بهر ترتیب عزا
|
|
شب سیه عمامه بست و صبح پیراهن درید
|
زهرهی گردون نشین زین نغمهی طاقت گسل
|
|
نوحه را قانون نهاد و چنگ را گیسو برید
|
پشت عرش از حمل این بار گران صد جا شکست
|
|
قامت کرسی ز عظم این عزا صد جا خمید
|
از صدای طشت زرینی کزین ایوان فتاد
|
|
پیک آه خلق هفت اقلیم تا کیوان دوید
|
در زمین عیسی دمی جام اجل بر لب نهاد
|
|
که آسمان شرمنده شد وز کردهی خود لب گزید
|
آه از آن ساعت که شه میکرد عالم را وداع
|
|
وز لبش گوش جهان میکرد این حرف استماع
|