وله ایضا

فارس میدان معنی حامدی بی‌نظیر آن که بود از بدو فطرت از سخندانان تمام
طبعش از شوخی چو میلی داشت از اندازه بیش با رخ گلفام و چشم شوخ و قد خوش خرام
شد مریض عشق و دردش بس که بی درمان فتاد می‌کشیدش خوش از کف توسن مستی لگام
در قیام این قیامت دل گمانی برد و گفت دور گوئی شد بهی زان شاعر شیرین کلام
چون یقین گشت این گمان از گفته‌ی موزون دل بهر تاریخ او برون آمد دو تاریخ تمام