خسروانی که فتنهای چینید | فتنه برخاست هیچ ننشینید | |
هم شما هم شما که زیبایید | هم شما هم شما که شیرینید | |
همچو عنبر حمایلیم همه | بر بر سیمتان که مشکینید | |
لذتی هست با شما گفتن | هم شما داد جان مسکینید | |
نشوم شاد اگر گمان دارم | که گهی شاد و گاه غمگینید | |
بل که بر اسب ذوق و شیرینی | تا ابد خوش نشسته در زینید | |
شاهدان فانی و شما جمله | با لب لعل و جان سنگینید | |
در صفای می شهان دیدیم | که شما چون کدوی رنگینید | |
در بهشتی که هر زمان بکریست | مرد آیید اگر نه عنینید | |
تبریزی شوید اگر در عشق | بنده شمس ملت و دینید |