- ۸۱ حکایت ابلهی که در آب افتاد و ریش بزرگش وبال او بود
- ۸۲ حکایت صوفیی که هرگاه جامه میشست باران میآمد
- ۸۳ حکایت دیوانهای که در کوهسار با پلنگان انس کرده بود
- ۸۴ حکایت عزیزی که از داشتن خداوند شادی میکرد
- ۸۵ حکایت مستی که مست دیگر را بر مستی ملامت میکرد
- ۸۶ حکایت عاشقی که عیب چشم یار را پس از نقصان عشق دید
- ۸۷ حکایت محتسبی که مستی را میزد و گفتار آن مست
- ۸۸ گفتهی بوعلی رودبار در وقت مرگ
- ۸۹ پیام خداوند به بندگان توسط داود
- ۹۰ نارضا بودن ایاز از اینکه محمود سلطنت را به او داد
- ۹۱ مناجات رابعه با خداوند
- ۹۲ خطاب خالق با داود
- ۹۳ حکایت محمود که لات را به هندوان نفروخت و آنرا سوزاند
- ۹۴ حکایت محمود که برای فتح غزنین نذر کرد غنایم را به درویشان بدهد
- ۹۵ حکایت چوب خوردن یوسف به دستور زلیخا
- ۹۶ حکایت خواجهای که از غلامش خواست او را برای نماز بیدار کند
- ۹۷ گفتار بوعلی طوسی دربارهی اهل جنت و اهل دوزخ
- ۹۸ حکایت مردی که از نبی اجازهی نماز بر مصلایی گرفت