که منجم گفته کاندر حکم سال
|
|
زاد خواهد دشمنی بهر قتال
|
هین بکن در دفع آن خصم احتیاط
|
|
هر که میزایید میکشت از خباط
|
کوری او رست طفل وحی کش
|
|
ماند خونهای دگر در گردنش
|
از پدر یابید آن ملک ای عجب
|
|
تا غرورش داد ظلمات نسب
|
دیگران را گر ام و اب شد حجاب
|
|
او ز ما یابید گوهرها به جیب
|
گرگ درندهست نفس بد یقین
|
|
چه بهانه مینهی بر هر قرین
|
در ضلالت هست صد کل را کله
|
|
نفس زشت کفرناک پر سفه
|
زین سبب میگویم این بندهی فقیر
|
|
سلسله از گردن سگ برمگیر
|
گر معلم گشت این سگ هم سگست
|
|
باش ذلت نفسه کو بدرگست
|
فرض میآری به جا گر طایفی
|
|
بر سهیلی چون ادیم طایفی
|
تا سهیلت وا خرد از شر پوست
|
|
تا شوی چون موزهای همپای دوست
|
جمله قرآن شرح خبث نفسهاست
|
|
بنگر اندر مصحف آن چشمت کجاست
|
ذکر نفس عادیان کالت بیافت
|
|
در قتال انبیا مو میشکافت
|
قرن قرن از شوم نفس بیادب
|
|
ناگهان اندر جهان میزد لهب
|