رجوع کردن به قصه‌ی پروردن حق تعالی نمرود را بی‌واسطه‌ی مادر و دایه در طفلی

که منجم گفته کاندر حکم سال زاد خواهد دشمنی بهر قتال
هین بکن در دفع آن خصم احتیاط هر که می‌زایید می‌کشت از خباط
کوری او رست طفل وحی کش ماند خون‌های دگر در گردنش
از پدر یابید آن ملک ای عجب تا غرورش داد ظلمات نسب
دیگران را گر ام و اب شد حجاب او ز ما یابید گوهرها به جیب
گرگ درنده‌ست نفس بد یقین چه بهانه می‌نهی بر هر قرین
در ضلالت هست صد کل را کله نفس زشت کفرناک پر سفه
زین سبب می‌گویم این بنده‌ی فقیر سلسله از گردن سگ برمگیر
گر معلم گشت این سگ هم سگست باش ذلت نفسه کو بدرگست
فرض می‌آری به جا گر طایفی بر سهیلی چون ادیم طایفی
تا سهیلت وا خرد از شر پوست تا شوی چون موزه‌ای هم‌پای دوست
جمله قرآن شرح خبث نفس‌هاست بنگر اندر مصحف آن چشمت کجاست
ذکر نفس عادیان کالت بیافت در قتال انبیا مو می‌شکافت
قرن قرن از شوم نفس بی‌ادب ناگهان اندر جهان می‌زد لهب