متوفی شدن بزرگین از شه‌زادگان و آمدن برادر میانین به جنازه‌ی برادر کی آن کوچکین صاحب‌فراش بود از رنجوری و نواختن پادشاه میانین را تا او هم لنگ احسان شد ماند پیش پادشاه صد هزار از غنایم غیبی و غنی بدو رسید از دولت و نظر آن شاه مع تقریر بعضه

هم‌چو عادش بر برد باد و کشد نه سلیمانست تا تختش کشد
عاد را با دست حمال خذول هم‌چو بره در کف مردی اکول
هم‌چو فرزندش نهاده بر کنار می‌برد تا بکشدش قصاب‌وار
عاد را آن باد ز استکبار بود یار خود پنداشتند اغیار بود
چون بگردانید ناگه پوستین خردشان بشکست آن بس القرین
باد را بشکن که بس فتنه‌ست باد پیش از آن کت بشکند او هم‌چو عاد
هود دادی پند که ای پر کبر خیل بر کند از دستتان این باد ذیل
لشکر حق است باد و از نفاق چند روزی با شما کرد اعتناق
او به سر با خالق خود راستست چون اجل آید بر آرد باد دست
باد را اندر دهن بین ره‌گذر هر نفس آیان روان در کر و فر
حلق و دندان‌ها ازو آمن بود حق چو فرماید به دندان در فتد
کوه گردد ذره‌ای باد و ثقیل درد دندان داردش زار و علیل
این همان بادست که امن می‌گذشت بود جان کشت و گشت او مرگ کشت
دست آن کس که بکردت دست‌بوس وقت خشم آن دست می‌گردد دبوس
یا رب و یا رب بر آرد او ز جان که ببر این باد را ای مستعان
ای دهان غافل بدی زین باد رو از بن دندان در استغفار شو
چشم سختش اشک‌ها باران کند منکران را درد الله‌خوان کند
چون دم مردان نپذرفتی ز مرد وحی حق را هین پذیرا شو ز درد
باد گوید پیکم از شاه بشر گه خبر خیر آورم گه شوم و شر
ز آنک مامورم امیر خود نیم من چو تو غافل ز شاه خود کیم