همچو عادش بر برد باد و کشد
|
|
نه سلیمانست تا تختش کشد
|
عاد را با دست حمال خذول
|
|
همچو بره در کف مردی اکول
|
همچو فرزندش نهاده بر کنار
|
|
میبرد تا بکشدش قصابوار
|
عاد را آن باد ز استکبار بود
|
|
یار خود پنداشتند اغیار بود
|
چون بگردانید ناگه پوستین
|
|
خردشان بشکست آن بس القرین
|
باد را بشکن که بس فتنهست باد
|
|
پیش از آن کت بشکند او همچو عاد
|
هود دادی پند که ای پر کبر خیل
|
|
بر کند از دستتان این باد ذیل
|
لشکر حق است باد و از نفاق
|
|
چند روزی با شما کرد اعتناق
|
او به سر با خالق خود راستست
|
|
چون اجل آید بر آرد باد دست
|
باد را اندر دهن بین رهگذر
|
|
هر نفس آیان روان در کر و فر
|
حلق و دندانها ازو آمن بود
|
|
حق چو فرماید به دندان در فتد
|
کوه گردد ذرهای باد و ثقیل
|
|
درد دندان داردش زار و علیل
|
این همان بادست که امن میگذشت
|
|
بود جان کشت و گشت او مرگ کشت
|
دست آن کس که بکردت دستبوس
|
|
وقت خشم آن دست میگردد دبوس
|
یا رب و یا رب بر آرد او ز جان
|
|
که ببر این باد را ای مستعان
|
ای دهان غافل بدی زین باد رو
|
|
از بن دندان در استغفار شو
|
چشم سختش اشکها باران کند
|
|
منکران را درد اللهخوان کند
|
چون دم مردان نپذرفتی ز مرد
|
|
وحی حق را هین پذیرا شو ز درد
|
باد گوید پیکم از شاه بشر
|
|
گه خبر خیر آورم گه شوم و شر
|
ز آنک مامورم امیر خود نیم
|
|
من چو تو غافل ز شاه خود کیم
|