متوفی شدن بزرگین از شه‌زادگان و آمدن برادر میانین به جنازه‌ی برادر کی آن کوچکین صاحب‌فراش بود از رنجوری و نواختن پادشاه میانین را تا او هم لنگ احسان شد ماند پیش پادشاه صد هزار از غنایم غیبی و غنی بدو رسید از دولت و نظر آن شاه مع تقریر بعضه

ور دمی هم فارغ آرندت ز نان گرد چارد گردی و عشق زنان
باز استسقات چون شد موج‌زن ملک شهری بایدت پر نان و زن
مار بودی اژدها گشتی مگر یک سرت بود این زمانی هفت‌سر
اژدهای هفت‌سر دوزخ بود حرص تو دانه‌ست و دوزخ فخ بود
دام را بدران بسوزان دانه را باز کن درهای نو این خانه را
چون تو عاشق نیستی ای نرگدا هم‌چو کوهی بی‌خبر داری صدا
کوه را گفتار کی باشد ز خود عکس غیرست آن صدا ای معتمد
گفت تو زان سان که عکس دیگریست جمله احوالت به جز هم عکس نیست
خشم و ذوقت هر دو عکس دیگران شادی قواده و خشم عوان
آن عوان را آن ضعیف آخر چه کرد که دهد او را به کینه زجر و درد
تا بکی عکس خیال لامعه جهد کن تا گرددت این واقعه
تا که گفتارت ز حال تو بود سیر تو با پر و بال تو بود
صید گیرد تیر هم با پر غیر لاجرم بی‌بهره است از لحم طیر
باز صید آرد به خود از کوهسار لاجرم شاهش خوراند کبک و سار
منطقی کز وحی نبود از هواست هم‌چو خاکی در هوا و در هباست
گر نماید خواجه را این دم غلط ز اول والنجم بر خوان چند خط
تا که ما ینطق محمد عن هوی ان هو الا بوحی احتوی
احمدا چون نیستت از وحی یاس جسمیان را ده تحری و قیاس
کز ضرورت هست مرداری حلال که تحری نیست در کعبه‌ی وصال
بی‌تحری و اجتهادات هدی هر که بدعت پیشه گیرد از هوی