در بیان آنک دوزخ گوید کی قنطره‌ی صراط بر سر اوست ای ممن از صراط زودتر بگذر زود بشتاب تا عظمت نور تو آتش ما را نکشد جز یا ممن فان نورک اطفاء ناری

آن یکی در خواب نعره می‌زند صد هزاران بحث و تلقین می‌کند
این نشسته پهلوی او بی‌خبر خفته خود آنست و کر زان شور و شر
وان کسی کش مرکب چوبین شکست غرقه شد در آب او خود ماهیست
نه خموشست و نه گویا نادریست حال او را در عبارت نام نیست
نیست زین دو هر دو هست آن بوالعجب شرح این گفتن برونست از ادب
این مثال آمد رکیک و بی‌ورود لیک در محسوس ازین بهتر نبود