رفتن قاضی به خانه‌ی زن جوحی و حلقه زدن جوحی به خشم بر در و گریختن قاضی در صندوقی الی آخره

گر ز صندوقی به صندوقی رود او سمایی نیست صندوقی بود
فرجه صندوق نو نو مسکرست در نیابد کو به صندوق اندرست
گر نشد غره بدین صندوق‌ها هم‌چو قاضی جوید اطلاق و رها
آنک داند این نشانش آن شناس کو نباشد بی‌فغان و بی‌هراس
هم‌چو قاضی باشد او در ارتعاد کی برآید یک دمی از جانش شاد