بارها من خواب دیدم مستمر
|
|
که به بغدادست گنجی مستتر
|
در فلان سوی و فلان کویی دفین
|
|
بود آن خود نام کوی این حزین
|
هست در خانهی فلانی رو بجو
|
|
نام خانه و نام او گفت آن عدو
|
دیدهام خود بارها این خواب من
|
|
که به بغدادست گنجی در وطن
|
هیچ من از جا نرفتم زین خیال
|
|
تو به یک خوابی بیایی بیملال
|
خواب احمق لایق عقل ویست
|
|
همچو او بیقیمتست و لاشیست
|
خواب زن کمتر ز خواب مرد دان
|
|
از پی نقصان عقل و ضعف جان
|
خواب ناقصعقل و گول آید کساد
|
|
پس ز بیعقلی چه باشد خواب باد
|
گفت با خود گنج در خانهی منست
|
|
پس مرا آنجا چه فقر و شیونست
|
بر سر گنج از گدایی مردهام
|
|
زانک اندر غفلت و در پردهام
|
زین بشارت مست شد دردش نماند
|
|
صد هزار الحمد بی لب او بخواند
|
گفت بد موقوف این لت لوت من
|
|
آب حیوان بود در حانوت من
|
رو که بر لوت شگرفی بر زدم
|
|
کوری آن وهم که مفلس بدم
|
خواه احمقدان مرا خواهی فرو
|
|
آن من شد هرچه میخواهی بگو
|
من مراد خویش دیدم بیگمان
|
|
هرچه خواهی گو مرا ای بددهان
|
تو مرا پر درد گو ای محتشم
|
|
پیش تو پر درد و پیش خود خوشم
|
وای اگر بر عکس بودی این مطار
|
|
پیش تو گلزار و پیش خویش راز
|