بشنو اکنون داد مهمان جدید
|
|
من همی دیدم که او خواهد رسید
|
من شنوده بودم از وامش خبر
|
|
بسته بهر او دو سه پاره گهر
|
که وفای وام او هستند و بیش
|
|
تا که ضیفم را نگردد سینه ریش
|
وام دارد از ذهب او نه هزار
|
|
وام را از بعض این گو بر گزار
|
فضله ماند زین بسی گو خرج کن
|
|
در دعایی گو مرا هم درج کن
|
خواستم تا آن به دست خود دهم
|
|
در فلان دفتر نوشتست این قسم
|
خود اجل مهلت ندادم تا که من
|
|
خفیه بسپارم بدو در عدن
|
لعل و یاقوتست بهر وام او
|
|
در خنوری و نبشته نام او
|
در فلان طاقیش مدفون کردهام
|
|
من غم آن یار پیشین خوردهام
|
قیمت آن را نداند جز ملوک
|
|
فاجتهد بالبیع ان لا یخدعوک
|
در بیوع آن کن تو از خوف غرار
|
|
که رسول آموخت سه روز اختیار
|
از کساد آن مترس و در میفت
|
|
که رواج آن نخواهد هیچ خفت
|
وارثانم را سلام من بگو
|
|
وین وصیت را بگو هم مو به مو
|
تا ز بسیاری آن زر نشکهند
|
|
بیگرانی پیش آن مهمان نهند
|
ور بگوید او نخواهم این فره
|
|
گو بگیر و هر که را خواهی بده
|
زانچ دادم باز نستانم نقیر
|
|
سوی پستان باز ناید هیچ شیر
|
گشته باشد همچو سگ قی را اکول
|
|
مسترد نحله بر قول رسول
|
ور ببندد در نباید آن زرش
|
|
تا بریزند آن عطا را بر درش
|
هر که آنجا بگذرد زر میبرد
|
|
نیست هدیهی مخلصان را مسترد
|
بهر او بنهادهام آن از دو سال
|
|
کردهام من نذرها با ذوالجلال
|