گفتن خواجه در خواب به آن پای‌مرد وجوه وام آن دوست را کی آمده بود و نشان دادن جای دفن آن سیم و پیغام کردن به وارثان کی البته آن را بسیار نبینند وهیچ باز نگیرند و اگر چه او هیچ از آن قبول نکند یا بعضی را قبول نکند هم آنجا بگذارند تا هر آنک خواهد برگیرد کی من با خدا نذرها کردم کی از آن سیم به من و به متعلقان من حبه‌ای باز نگردد الی آخره

بشنو اکنون داد مهمان جدید من همی دیدم که او خواهد رسید
من شنوده بودم از وامش خبر بسته بهر او دو سه پاره گهر
که وفای وام او هستند و بیش تا که ضیفم را نگردد سینه ریش
وام دارد از ذهب او نه هزار وام را از بعض این گو بر گزار
فضله ماند زین بسی گو خرج کن در دعایی گو مرا هم درج کن
خواستم تا آن به دست خود دهم در فلان دفتر نوشتست این قسم
خود اجل مهلت ندادم تا که من خفیه بسپارم بدو در عدن
لعل و یاقوتست بهر وام او در خنوری و نبشته نام او
در فلان طاقیش مدفون کرده‌ام من غم آن یار پیشین خورده‌ام
قیمت آن را نداند جز ملوک فاجتهد بالبیع ان لا یخدعوک
در بیوع آن کن تو از خوف غرار که رسول آموخت سه روز اختیار
از کساد آن مترس و در میفت که رواج آن نخواهد هیچ خفت
وارثانم را سلام من بگو وین وصیت را بگو هم مو به مو
تا ز بسیاری آن زر نشکهند بی‌گرانی پیش آن مهمان نهند
ور بگوید او نخواهم این فره گو بگیر و هر که را خواهی بده
زانچ دادم باز نستانم نقیر سوی پستان باز ناید هیچ شیر
گشته باشد هم‌چو سگ قی را اکول مسترد نحله بر قول رسول
ور ببندد در نباید آن زرش تا بریزند آن عطا را بر درش
هر که آنجا بگذرد زر می‌برد نیست هدیه‌ی مخلصان را مسترد
بهر او بنهاده‌ام آن از دو سال کرده‌ام من نذرها با ذوالجلال