شد غذای آفتاب از نور عرش
|
|
مر حسود و دیو را از دود فرش
|
در شهیدان یرزقون فرمود حق
|
|
آن غذا را نی دهان بد نی طبق
|
دل ز هر یاری غذایی میخورد
|
|
دل ز هر علمی صفایی میبرد
|
صورت هر آدمی چون کاسه ایست
|
|
چشم از معنی او حساسه ایست
|
از لقای هر کسی چیزی خوری
|
|
وز قران هر قرین چیزی بری
|
چون ستاره با ستاره شد قرین
|
|
لایق هر دو اثر زاید یقین
|
چون قران مرد و زن زاید بشر
|
|
وز قران سنگ و آهن شد شرر
|
وز قران خاک با بارانها
|
|
میوهها و سبزه و ریحانها
|
وز قران سبزهها با آدمی
|
|
دلخوشی و بیغمی و خرمی
|
وز قران خرمی با جان ما
|
|
میبزاید خوبی و احسان ما
|
قابل خوردن شود اجسام ما
|
|
چون بر آید از تفرج کام ما
|
سرخ رویی از قران خون بود
|
|
خون ز خورشید خوش گلگون بود
|
بهترین رنگها سرخی بود
|
|
وان ز خورشیدست و از وی میرسد
|
هر زمینی کان قرین شد با زحل
|
|
شوره گشت و کشت را نبود محل
|
قوت اندر فعل آید ز اتفاق
|
|
چون قران دیو با اهل نفاق
|
این معانی راست از چرخ نهم
|
|
بی همه طاق و طرم طاق و طرم
|
خلق را طاق و طرم عاریتست
|
|
امر را طاق و طرم ماهیتست
|
از پی طاق و طرم خواری کشند
|
|
بر امید عز در خواری خوشند
|
بر امید عز دهروزهی خدوک
|
|
گردن خود کردهاند از غم چو دوک
|
چون نمیآیند اینجا که منم
|
|
کاندرین عز آفتاب روشنم
|