همه تخت و پیرایه را سوختم
|
|
به تخت کیان تخته بردوختم
|
نشستم به کنجی چو افتادگان
|
|
به آزادی جان آزادگان
|
هوسهای این نقره زر خرید
|
|
بسا کیسه کز نقره و زر درید
|
چو پیمانه پر گشت و پرتر کنی
|
|
به سر درکنی هر چه در سر کنی
|
همان به که پیش از برانگیختن
|
|
شوم دور ازین جای بگریختن
|
ندارم سر تاج و سودای تخت
|
|
که ترسم شبیخون درآید به بخت
|
درین غار چون عنکبوتان غار
|
|
ز مور و مگس چند گیرم شکار
|
یکی دیر خارا بدست آورم
|
|
در آن دیر تنها نشست آورم
|
به اشک خود از گوهر جان پاک
|
|
فرو شویم آلودگیهای خاک
|
بپیچم سر از هر چه پیچیدنی
|
|
بسیچم به کار بسیچیدنی
|
شوم مرغ و در کوه طاعت کنم
|
|
به تخم گیاهی قناعت کنم
|
به آسانی از رنجها نگذرم
|
|
که دشوار میرم چو آسان خورم
|
چو هنگام رفتن در آید فراز
|
|
کنم بر فرشته در دیو باز
|
مرا چون پدر در مغاک افکنید
|
|
کفی خاک را زیر خاک افکنید
|
چو از مرگ بسیار یادآوری
|
|
شکیبنده باشی در آن داوری
|
وگر ناری از تلخی مرگ یاد
|
|
به دشواری آن در توانی گشاد
|
سرانجام در دیر کوهی نشست
|
|
ز شغل جهان داشت یکباره دست
|
دل از شغل عالم به طاعت سپرد
|
|
برین زیست گفتن نشاید که مرد
|
تو نیز ای جوان از پس پیر خویش
|
|
مگردان ازین شیوه تدبیر خویش
|
که در عالم این چرخ نیرنگ ساز
|
|
نه آن کرد کان را توان گفت باز
|