دعای پادشاه سعید علاء الدین کرپ ارسلان

آنکه عیب از هنر نداند باز زو هنرمند کی پذیرد ساز
ملک را ز آفرینشت شرفست وآفرین‌نامه‌ای به هر طرفست
در یزک داری ولایت جود دولت تست پاسدار وجود
رونقی کز تو دید دولت و دین باغ نادیده ز ابر فروردین
گر کیان را به طالع فرخ هفت خوان بود با دوازده رخ
آسمان با بروج او به درست هفت خوان و دوازده رخ تست
همه عالم تنست و ایران دل نیست گوینده زین قیاس خجل
چونکه ایران دل زمین باشد دل ز تن به بود یقین باشد
زان ولایت که مهتران دارند بهترین جای بهتران دارند
دل توئی وین مثل حکایت تست که دل مملکت ولایت تست
ای به خضر و سکندری مشهور مملکت را ز علم و عدل تو نور
ز آهنی گر سکندر آینه ساخت خضر اگر سوی آب حیوان تاخت
گوهر آینه است سینه تو آب حیوان در آبگینه تو
هر ولایت که چون تو شه دارد ایزد از هر بدش نگه دارد
زان سعادت که در سرت دانند مقبل هفت کشورت خوانند
پنجمین کشور از تو آبادان وز تو شش کشور دیگر شادان
همه مرزی ز مهربانی تو به تمنای مرزبانی تو
چار شه داشتند چار طراز پنجمین شان توئی به عمر دراز
داشت اسکندر ارسطاطالیس کز وی آموخت علمهای نفیس
بزم نوشیروان سپهری بود کز جهانش بزرگمهری بود