آنکه عیب از هنر نداند باز
|
|
زو هنرمند کی پذیرد ساز
|
ملک را ز آفرینشت شرفست
|
|
وآفریننامهای به هر طرفست
|
در یزک داری ولایت جود
|
|
دولت تست پاسدار وجود
|
رونقی کز تو دید دولت و دین
|
|
باغ نادیده ز ابر فروردین
|
گر کیان را به طالع فرخ
|
|
هفت خوان بود با دوازده رخ
|
آسمان با بروج او به درست
|
|
هفت خوان و دوازده رخ تست
|
همه عالم تنست و ایران دل
|
|
نیست گوینده زین قیاس خجل
|
چونکه ایران دل زمین باشد
|
|
دل ز تن به بود یقین باشد
|
زان ولایت که مهتران دارند
|
|
بهترین جای بهتران دارند
|
دل توئی وین مثل حکایت تست
|
|
که دل مملکت ولایت تست
|
ای به خضر و سکندری مشهور
|
|
مملکت را ز علم و عدل تو نور
|
ز آهنی گر سکندر آینه ساخت
|
|
خضر اگر سوی آب حیوان تاخت
|
گوهر آینه است سینه تو
|
|
آب حیوان در آبگینه تو
|
هر ولایت که چون تو شه دارد
|
|
ایزد از هر بدش نگه دارد
|
زان سعادت که در سرت دانند
|
|
مقبل هفت کشورت خوانند
|
پنجمین کشور از تو آبادان
|
|
وز تو شش کشور دیگر شادان
|
همه مرزی ز مهربانی تو
|
|
به تمنای مرزبانی تو
|
چار شه داشتند چار طراز
|
|
پنجمین شان توئی به عمر دراز
|
داشت اسکندر ارسطاطالیس
|
|
کز وی آموخت علمهای نفیس
|
بزم نوشیروان سپهری بود
|
|
کز جهانش بزرگمهری بود
|