دعای پادشاه سعید علاء الدین کرپ ارسلان

در حفاظ خط سلیمانی عرش بلقیس باد نورانی
سایه شه که هست چشمه نور زان گل و گلستان مبادا دور
ازلی شد جهان پناهی او ابدی باد پادشاهی او

ای کمر بسته کلاه تو بخت زنده‌دار جهان به تاج و به تخت
شب به پاس تو هندویست سیاه بسته بر گرد خود جلاجل ماه
صبح مفرد رو حمایل کش در رکابت نفس برآرد خوش
شام دیلم گله که چاکر تست مشکبو از کیائی در تست
روز رومی چو شب شود زنگی گر برونش کنی ز سرهنگی
در همه سفره کاسمان دارد اجری مملکت دو نان دارد
کمتر اجری خور ترا به قیاس قوت هفت اختر است جرعه کاس
خاتم نصرت الهی را ختم بر تست پادشاهی را
آسمان کافتاب ازو اثریست بر میان تو کمترین کمریست
مه که از چرخ تخت زر کرده است با سریر تو سر به سر کرده است
آب باران که اصل پاکی شد با تو چون چشم شور خاکی شد
لعل با تیغ تو خزف رنگی کوه با حلم تو سبک سنگی
پادشاهان که در جهان هستند هر یک ابری به دست بر بستند
جز یک ابر تو کابر نیسانیست آن دیگر ابرها زمستانیست
خوان نهند آنگهی که خون بخورند نان دهند آنگهی که جان ببرند
تو بر آن کس که سایه‌اندازی دیر خوانی و زود بنوازی
قدر اهل هنر کسی داند که هنر نامه‌ها بسی خواند