- ۵۸۱ در درد عشق یک دل بیدار می نبینم
- ۵۸۲ ای برده به زلف کفر و دینم
- ۵۸۳ در ره او بی سر و پا میروم
- ۵۸۴ هر شبی وقت سحر در کوی جانان میروم
- ۵۸۵ ما هرچه آن ماست ز ره بر گرفتهایم
- ۵۸۶ ما به عهد حسن تو ترک دل و جان گفتهایم
- ۵۸۷ باده ناخورده مست آمدهایم
- ۵۸۸ ما می از کاس سعادت خوردهایم
- ۵۸۹ دست در عشقت ز جان افشاندهایم
- ۵۹۰ ما ز عشقت آتشین دل ماندهایم
- ۵۹۱ در چه طلسم است که ما ماندهایم
- ۵۹۲ ما رند و مقامر و مباحیایم
- ۵۹۳ ما درد فروش هر خراباتیم
- ۵۹۴ گرچه در عشق تو جان درباختیم
- ۵۹۵ هرچه همه عمر همی ساختیم
- ۵۹۶ بس که جان در خاک این در سوختیم
- ۵۹۷ تا به دام عشق او آویختیم
- ۵۹۸ تا به عشق تو قدم برداشتیم
- ۵۹۹ تا با غم عشق آشنا گشتیم
- ۶۰۰ ما ترک مقامات و کرامات گرفتیم