هر چه میکرد با ضعیفان دزد | شحنه با دزد باز کرد امروز | |
ملخ آمد که بوستان بخورد | بوستانبان ملخ بخورد امروز |
□
پدر که جان عزیزش به لب رسید چه گفت؟ | یکی نصیحت من گوش دار جان عزیز | |
به دوست گرچه عزیزست راز دل مگشای | که دوست نیز بگوید به دوستان عزیز |
□
ملکداری با دیانت باید و فرهنگ و هوش | مست و غافل کی تواند؟ عاقل و هشیار باش | |
پادشاهان پاسبانانند خفتن شرط نیست | یا مکن، یا چون حراست میکنی بیدار باش |
□
پادشاهان پاسبانانند مر درویش را | پند پیران تلخ باشد بشنو و بدخو مباش | |
چون کمند انداخت دزد و رخت مسکینی ببرد | پاسبان خفته خواهی باش و خواهی گو مباش |
□
پروردگار خلق خدایی به کس نداد | تا همچو کعبه روی بمالند بر درش | |
از مال و دستگاه خداوند قدر و جاه | چون راحتی به کس نرسد خاک بر سرش |
□
دل مبند ای حکیم بر دنیا | که نه چیزیست جاه مختصرش | |
شکر آنان خورند ازین غدار | که ندانند زهر در شکرش | |
پیش ازان کز نظر بیفکندت | ای برادر بیفکن از نظرش | |
هیچ مهلت نمیدهد ایام | که نه برمیکند به یکدگرش | |
خرد بینش به چشم اهل تمیز | که بزرگی بود بدین قدرش | |
زندگانی و مردنش بد بود | که نماند و بماند سیم و زرش | |
حسن عنوان چنانکه معلومست | خبر خوش بود به نامه درش | |
هر که اخلاق ظاهرش با خلق | نیک بینی گمان بد مبرش | |
وانکه ظاهر کدورتی دارد | بتر از روی باشد آسترش |
□
شجر مقل در بیابانها | نرسد هرگز آفتی به برش |