- ۴۲۱ در سرای مغان رفته بود و آب زده
- ۴۲۲ ای که با سلسله زلف دراز آمدهای
- ۴۲۳ دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
- ۴۲۴ از من جدا مشو که توام نور دیدهای
- ۴۲۵ دامن کشان همیشد در شرب زرکشیده
- ۴۲۶ از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
- ۴۲۷ چراغ روی تو را شمع گشت پروانه
- ۴۲۸ سحرگاهان که مخمور شبانه
- ۴۲۹ ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می
- ۴۳۰ به صوت بلبل و قمری اگر ننوشی می
- ۴۳۱ لبش میبوسم و در میکشم می
- ۴۳۲ مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی
- ۴۳۳ ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی
- ۴۳۴ ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
- ۴۳۵ با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
- ۴۳۶ آن غالیه خط گر سوی ما نامه نوشتی
- ۴۳۷ ای قصه بهشت ز کویت حکایتی
- ۴۳۸ سبت سلمی بصدغیها فادی
- ۴۳۹ دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی
- ۴۴۰ سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی